دفترچه یادداشت ری را

ساخت وبلاگ
- حامد! میخوام باهات برم بهشت ، قبل اینکه به اون دنیا بریم!!- بهشت ؟!!!...طبق عادت داشتم سایت pinterest رو نگاه میکردم، که عکس یه دختر ماهیگیر توجه ام رو جلب میکنه ...دختری که توی قایقش با چند تا ماهی نشسته بود، و با اون کلاه حصیریِ بزرگش که اجازه ی دیدن صورتش رو بهم نمیداد ، به غروب نگاه میکرد....این عکس فتوشاپه ؟ مگه چنین مکان مسحور کننده ای روی این کره ی خاکی وجود داره ؟ چرا این فضا انقدر شبیه ذهنیت من به بهشته ؟عکاس این تصویر کیه ؟ این نقطه ی غیر قابل باور ، با این سطح از آرامش واقعا کجاست؟..دو ساعت بعد ، اون viewpoint که عکاس از اونجا از دختر ماهیگیر عکس گرفته رو پیدا میکنم....من بدون روتوش:من نمیدونم مردم چطوری مقاصد سفرشون رو انتخاب میکنند ، اما من با دیدن یه عکس ، یه تصویر ، یه انیمیشن یا خوندن یه کتاب که داستانش توو یه شهر خاصی رخ داده ، گاهی جوری سراپای وجودم لبریزِ تمنای رفتن به اون مکان و لمس کردن اون فضا میشه که خودم از این یکپارچگی روح و دل ، جا میخورم.انگار تک تک سلولهای بدنم با هم متحد میشن تا روی یه هدف واحد متمرکز بشن، جوری که جز سفر به اون نقطه ، دیگه هیچ آبی بر آتشِ این تمنا ، کارساز نمیشه...پی نوشت:* هزینه های رفتن و سفر به " جزیره ی ko phi phi don " رو بررسی میکنم ، انقدر زیاده که هر جور سبک سنگین میکنم با حقوق کارمندیِ من جور نمیشه ، روی کاغذ مسیرِ رسیدن به هدف و مقدار پولی که باید طی ماهها پس انداز کنم رو ، یادداشت میکنم ... اما بازم به خاطر خرج های روتین زندگیم، این مقدار پول توو مدت کوتاهی قابل پس انداز نیستش .. مخصوصا با تدریس و آموزش!این یکسال اخیر که متاهلی توو ایران زندگی کردم ، می تونم به جرائت بگم که فهمیدم حقوق کارمندی فقط به حد بخور تا نمیری دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1402 ساعت: 13:10

بهم گفت " خیلی هوس اون خوراکی که خونه داییت خوردم رو کردم ... اون چی بود ؟ "منم نمیدونستم اسمش چی بود .. اما میدونستم از چابهار خریده بودن ،تماس گرفتم و اسمش رو پرسیدم و فهمیدم که از پاکستان وارد چابهار میشه.اینکه حامد چیزی رو هوس کرده بود که در دسترسش نبود، شدیدا فکرم رو آزار میداد.با بارانا توی سایت " باسلام " کلی سرچ کردیم و شیک ترین پکیجش رو پیدا کردیم ، از یه غرفه دار توو چابهار خریدیمش.بعد که کد رهگیری بسته برام پیامک شد ؛ کار بارانا این بود که هر روز بگه بیا چک کنیم ببینیم الان بسته مون کجاست.خوشحال بود ... از اینکه قراره اونو کادو برای حامد بفرستیم و یک راز مشترک رو با من ساخته بود ، هیجان داشت...چند روز پیش بسته به دستمون رسید ...امروز با بارانا دوباره به اداره پست رفتیم ... یه نقاشی رو که بارانا واسه حامد کشیده بود رو داخل بسته گذاشتیم ، منم با یه بوسه رژلبی و یه نامه از جنس عاشقانه های دهه شصتی ، حرف دلمو نوشتم ... بعد بسته رو پست کردیم به هزاران کیلومتر دورتر.توو راه برگشت از پست خونه ، بارانا انقدر با هیجان از این کار مخفی که دو تایی انجام داده بودیم و قرار بود حامد رو سورپرایز کنیم ، حرف میزد که منم بیشتر هیجان زده شدم .... توو تمام لحظاتِ حرف زدناش چشماش برق میزد ...منو یاد سریال ارتش سری ، فرمانده کسلِر و اون گروه نجات بلژیکی می نداخت ... یادش بخیر ...من بدون روتوش:من انقدر فصل پاییز رو دوست دارم که از خیلی وقت پیش و دوران مجردی تصمیم گرفته بودم که اسم دخترم رو بذارم " پاییز " ...بعد به خودم میگفتم حتما از اولین چیزایی که به پاییز یاد میدم اینه که همه رو دوست داشته باشه مگه اینکه خلافش ثابت بشه ، و بعد اگه یه روز عاشق شد بیاد و به مامان بگه و مطمئن باشه که مثل دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 22:54